جدول جو
جدول جو

معنی بام نشین - جستجوی لغت در جدول جو

بام نشین
(فُ)
که مقیم بام باشد. که بر بام منزل سازد. ملازم بام.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
غریب، بی خانمان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
جای نشستن شاه در اتاق، قسمتی از یک اتاق بزرگ که شبیه ایوان ساخته می شد اما به طرف حیاط در نداشت، غرفۀ داخل اتاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
کسی که بر روی خاک می نشیند، کنایه از خاکسار، کنایه از بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاخ نشین
تصویر کاخ نشین
آنکه در کاخ و عمارت عالی زندگی می کند، کنایه از مرفه، ثروتمند، برای مثال از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان / ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم (صائب - لغت نامه - کاخ نشین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالانشین
تصویر بالانشین
کسی که در بالای مجلس می نشیند، صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز خشین
تصویر باز خشین
در علم زیست شناسی نوعی باز تیره رنگ با چشم های سرخ که پرهای پشتش سیاه است، خشینه، برای مثال تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید / تا نیامیزد با باز خشین کبک دری (فرخی - ۳۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نِ)
مرکز حکومت یمن و مسقط را گویند از آنکه حاکم این دو ناحیه امام نامیده میشود
لغت نامه دهخدا
(زِ خَ)
بازی بود سپیدفام کبودگون. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال). بازی بود رنگش میان کبود و سیاه و سبز و سپید باشد یعنی خشینه رنگ. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). بازی است سفیدرنگ مایل بکبود که بسیار جسور ومشهور است و آنرا اسپر هم گویند. (شعوری ج 2 ورق 180). نوعی از باز باشد که پشت آن سیاه و تیره رنگ و چشمهایش سرخ بود و این قسم باز را ترکان قزل قوش خوانند. (برهان). بازی را گویند که رنگ او به کبودی گراید، چه باز کبودرنگ عظیم گوهری و صیاد باشد. (معیار جمالی). نوعی از باز باشد که پشت آن سیاه و تیره رنگ و چشمانش سرخ بود و اینگونه باز را ترکان قزل قوش خوانندو بسیار قوی و شکاری است و آن را خشینه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). قسمی از باز که پشت آن سیاه رنگ و چشمهای وی سرخ است. (ناظم الاطباء) :
تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید
تا نیامیزد با باز خشین کبک دری.
فرخی (از لغت فرس اسدی).
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد بشبه باز خشین پند.
فرخی.
ز بعد این نکشد رنگ یار شیرین گوی
ازین سپس نبرد کبک بچه باز خشین.
شمس فخری (ازشعوری ج 2 ورق 180).
ای که در سایۀ انصاف لوایت چون کبک
خنده بر باز خشین میزند اکنون عصفور.
خواجه سلمان (از شعوری ج 2 ورق 180).
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) :
با خاک نشینان بنشین تا گویند
هر چیز سبک تر است بالا باشد.
خاقانی.
، مرده چونکه در خاک کنندش:
ای دو جهان زیرزمین از چه ای
خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟
نظامی.
، (اصطلاح تصوف) واصل:
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند.
حاجی ملاهادی سبزواری
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قلعه ای است بفاصله 3500 گزی در شمال غرب قریۀ گل آباد. واقع در علاقۀ حکومت درجۀ اول گرمسیر مربوط به حکومت اعلای گرشک و موقعیت آن بین خط 63 درجه و 45 دقیقه و 12 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 30 درجه و 33 دقیقه و 36 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَ دِهْ)
چرم نشیننده. آنکه در پوست حیوانات رود:
آن چرم نشین چرم شیران
بددل کن جملۀ دلیران.
نظامی.
رجوع به چرم شود
لغت نامه دهخدا
(کِ شِ)
کنایه از محبوب، زیرا که چشم عشاق جلوه گاه اوست. (آنندراج). معشوق و محبوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ نِ)
شهر یا قصبه ای که مقر حاکم است
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قصرنشین. شاه. امیر:
از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(نِ)
پیشگاه. صدر. هر قسمت برتر از قسمتهای دیگر تالار یا اطاق که تخصیص به بزرگان داشته باشد و آن جایی است چون محراب که در قسمت صدر اطاق سازند چنانکه در حمام نیز باشد. قسمت پیش تالار که زمین آن بلندتر از زمین قسمتهای دیگر است و صدر همان است. (از فرهنگ نظام) ، رواق و ایوانی برجسته تر از سطح کوشک و قصر که شخص پادشاه در آنجا جلوس میکند. (ناظم الاطباء). محلی از عمارات که شاه در آن نشیند. (انجمن آرا). شاهنیشین معرب کلمه است. (دزی ج 1 ص 717). محل نشستن پادشاهان. (از برهان) (فرهنگ نظام). نشستنگاه پادشاه و کرسی پادشاه. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال تست
جای شه است چشم من بی تو مباد جای تو.
حافظ.
کمر خدمت دل باز نخواهی کردن
گر بدانی که در این شاه نشین میباشد.
صائب (از آنندراج).
، نوعی از عمارت. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نوعی از عمارت باشد که یک طرف او پنج یا هفت در بود و باقی اطراف او هم درها باشد. (آنندراج). چون در قدیم درهای چنین اطاقی را ارسی میگفتند. گاه از باب تسمیۀ کل به جزء اطاقی را که دارای چنین درهایی بود ’ارسی’ میخواندند. (از فرهنگ فارسی معین ذیل ارس) ، هر رواق و ایوان و پیش طاق و بالا خانه عمارت طولانی. (ناظم الاطباء) ، بساط و فرش قیمتی و گرانبها. (فرهنگ نظام) (برهان قاطع). بساط گرانمایه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. دارای 389 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. پنبه. انار و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تخت نشین. مسندنشین
لغت نامه دهخدا
(فَ یَ دَ / دِ)
نشیننده در بالا. صدرنشین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). که بالا نشیند. آنکه جای بالارا به دست آورد. نشیننده در صدر انجمن:
ز بس دود دلم بالانشین بود
فلک را کهکشان رشک زمین بود.
اثر.
- امثال:
بالانشین کم خرج است. (از جامع التمثیل) ،
یعنی بزرگی خرج ندارد. (امثال وحکم ج 1 ص 368).
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
مؤلف آنندراج آرد: نام ذات را گویند. بدان که نام پاک یزدان یکتا بر سه گونه است چه اطلاق بر ذات یا به اعتبار امر عدمی است و آن رااسم ذات گویند، مانند پاک که به عربی قدوس است یا به اعتبار امر وجودی است که تعقل او موقوف به تعقل غیر نیست آن را اسم صفت گویند، مثل زنده که به عربی حی خوانند یا به اعتبار امر وجودی است که تعقل آن موقوف بر تعقل غیر است و آن را اسم فعل خوانند، چون آفریننده و به عربی خالق گویند و نام ذاتی یعنی نام صفتی چون دانا و توانا و امثال آن. (آنندراج). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 268 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزم نشین
تصویر بزم نشین
کنایه از صاحب مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاخ نشین
تصویر کاخ نشین
آنکه در قصر اقامت دارد شاه امیر: (از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غار نشین
تصویر غار نشین
کسی که در غار زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
پیشگاه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
متواضع و خاکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاکم نشین
تصویر حاکم نشین
شهری که مقر حاکم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم نشین
تصویر چشم نشین
محبوب (زیرا که چشم عاشقان جلوه گاه اوست) معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالا نشین
تصویر بالا نشین
صدر نشین، آنکه جای بالا را بدست آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هام نشین
تصویر هام نشین
همنشین، همسر: (ایشان باهام سران وهام نشینان خود گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاخ نشین
تصویر کاخ نشین
((نِ))
ساکن کاخ، ثروتمند، مرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
((نِ))
تخت، جای نشستن شاه، قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
((نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، ره نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز خشین
تصویر باز خشین
((زِ خَ))
نوع بسیار خوب باز که پشت آن به رنگ کبود و چشم هایش سیاه می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم نشین
تصویر چشم نشین
((~. نِ))
کنایه از محبوب، معشوق
فرهنگ فارسی معین